دلم میخواست 1نفر بود که باهاش دوست بودم.
چیز خیلی زیادی هم نمیخواستم...
نه سفر خارج.نه کادوی آنچنانی.نه رستوران گرون قیمت.واقعا هیچی نمیخواستم...
میدونین به جاش چی میخواستم؟
میخواستم حتی اگه کنار هم نیستیم باهم باشیم.با صبح بخیر به هم روز رو شروع کنیم و شب باشب بخیر به هم روز رو تموم کنیم...
دلم میخواست باهم بریم 1ساندویچی و 1دونه ساندویچ باهم بگیریم و نصف کنیم بخوریم.
دلم میخواست وقتی بارون میاد بهم زنگ بزنه بگه نگارم داره بارون میادا.تو بارون خیلی دوست داری.بیام دنبالت باهم بریم زیر بارون راه بریم؟....بیاد دنبالم منو برداره ببره پارک دم خونه.1کم راه بریم.بعد چترشو باز کنه.بچسبم بهش و بشینیم روی صندلی.....
چتر رو بیاره پایین و اول صورتم رو ببوسه بعد دستش رو بندازه دور گردنم و چتر رو دوباره بیاره بالا و باهم بارون رو تماشا کنیم....
دلم میخواست عصر جمعه که میشه بهش زنگ بزنم و بدون ترس از اینکه منو ول میکنه و تنهام میذاره،سرش غر بزنم که حالم بده.من به عصر جمعه حساسیت دارم....بعد بهم بگه داروت پیش خودمه.حاضر شو بیام دنبالت....وقتی ببرمت بیرون حالت خوب میشه....
دلم میخواست باهم بریم سینما....تئاتر....
دلم میخواست باهم بشینیم پشت میز کتابخونه درس بخونیم.....
دلم میخواست تو میدون ولیعصر قدم بزنیم....
دلم میخواست برام بستنی بخره.......
دلم خیلی چیزا میخواست.....
اونایی که این چیزا رو دارین قدر بدونین.همدیگه رو اذیت نکنین....
ارادتمند نگار