میدونین یکی از چیزایی که توی ممالک خارجنه هست و من بهشون بد حسودیم میشه چیه؟
اینکه باهم تعارف ندارن.
جمله هایی که میگن واقعا همون مفهوم رو داره.
وقتی داره میگه بیا این غذا رو بخور واقعا منظورش اینه که بخور.
وقتی میگه بیا خونه واقعا یعنی بیا خونه.
حالا این جا طرف وقتی حرف میزنه تو هی باید با خودت دو دوتا چهار تا کنی که ایا این داره از نظر خودش رعایت ادب رو میکنه یا واقعا دوست داره که تو توی غذا و مکانش شریک بشی.
من خودم اهل تعارف نیستما.اصلابلد نیستم کلمات تعارف امیز به کار ببرم. کلماتی که میگم دقیقا همون مفهوم رو دارن.
مثلا وقتی میگم مهمونِ من ،یعنی واقعا مهمون من و وقتی نمیگم یعنی باید هرکی دُنگی پول خودش رو بده.
حالا بقیه رو فرض کنین.به جان خودم من نمیدونم چه قدر و تا کجا باید اصرار کنم که طرف نه تو دلش بگه :چه پرروووووووو . چه بی جنبه بود دختره.یه تعارف کردیم رو هوا زد.نه اینکه بهش بربخوره که حالا مگه چی میشد مهمون ما میشد.
یه بار پشت در مونده بودم.همسایه تعارف کرد برم تو.انصافا دلم میخواست برم خونشون.هوا گرم بود.ولی تو دلم گفتم نکنه داره تعارف میکنه.این بود که نرفتم و همون پشت در نشستم تا مامانم رسید.
آخ ای کاششششششششششششش تعارف تو فرهنگمون نبود یا حالا که هست یه راهی برای تشخیص راست و دروغش هم میذاشتن.
نمیشد مثلا قرارداد میذاشتیم که اگه چشمک زدیم یعنی دروغکیه و اگه نزدیم یعنی واقعیه؟
بعضی قسمت های زندگی خیلی پیچیده اند نه؟
نگار