این روزها به شدت بهم سخت گذشت.
فشار کاری اون قدر زیاد بود که حتی وقت نکردم بیام واعلام کنم که وبلاگم 2 ساله شده!!!!!!!!
تبریک میگم وبلاگ گلم.از آب و گل در اومدی و داری تاتی تاتی میکنی.
این روزها رو مینویسم که یادم نره چقدر میشه زنده موند!!حتی در این شرایط
ماراتن از جمعه عصر شروع شد...
4 روز پشت سر هم شیفت غصر برام گذاشته بودند که همه میدونن سنگین ترین شیفت توی اورژانسه....
شنبه صبح تا ظهر کلاس داشتیم و بعد کلاس دانشگاه به طور ناگهانی اعلام کرد که بدون تصویب پروپوزال نمیذاریم ارتقا بدین.
خلاصه جونم براتون بگه که همه بچه ها پنیک اتک شدند.....
دیگه فقط 2 روز با اصرار وقت برامون گذاشتند....
و این شد که یکشنبه و 2 شنبه از صبح تا خود ظهر همگی به معنی واقعی کلمه میدویدیم(میدویدیم ها!!!!)
و از بیمارستان اصلی به دانشگاه و از دانشگاه به شیفتِ اون یکی بیمارستان و بدو بدو بدو.....
منم که ماشین ندارم.از این تاکسی بپر تو اون و از اون یکی خودتو پرتاب کن تو اتوبوس و خلاصه.......
شب ها هم که تایپ میکردیم....
اصلا نمیدونم چه جوری الان زنده ام.
حتی مطمین نیستم که زنده باشم!!!!!
پاهام بسیار متورم و دردناکه.حس رد شدن تریلی معروف از روی بدنم رو دارم.
ولی خداوند رو بسیار شاکرم که تموم شد و موفق شدم انجامش بدم.
هنوز باورم نمیشه موفق شدم.ولی انجام شد.....
کارای سخت رو هم میشه انجام داد.قول میدم که بشه.....
امتحان کنین
خدایا مثل همیشه شکرت....
نگار