این روزها بدجوری دارم با زمان میجنگم.یه جنگ سخت و نابرابر و ناجوونمردانه....
لامصب انواع صلاح ها اعم از سرد و گرم و نیمه گرم و خودکار و غیرخودکار رو داره.من ِ بدبخت دست خالی...
این انصافه آخه؟؟؟نه خداییش انصافه؟؟؟؟
دارم میخونم برای آزمون دستیاری...پارس مدیکی ها که در جریانید...ملت جای هم که پارس مدیک نیستند الان اعلام میکنم که دارم درس میخونم.ولی همون طور که گفتم به زمان نمیرسم.اون میدوه ...من میدوم....اون میدوه...من میدوم....
ولی وقتی آدم یه تصمیمی میگیره باید مرد و مردونه پاش وایسه و من میخوام بجنگم....
وقتی تصمیم میگیری بری جنگ باید بپذیری که ممکنه هر اتفاقی بیفته.
ممکنه زخمی بشی ،ممکنه اسیر بشی،ممکنه بهت خیانت کنن،و حتی ممکنه بمیری.
ولی الان که تصمیم گرفتی بجنگی ،حالا که وارد میدون شدی،همه ی شرایط رو مجبوری بپذیری ......پس خوب بجنگ.کل زورت رو بزن.
من الان تو همچین وضعیتی هستم.
نمیگم داره بهم خوش میگذره،نه .....وحشت زده ام.....خسته ام.....احساس میکنم وزن یه دیوار بتونی رو دارم تحمل میکنم......خیلی خیلی تحت فشارم....
ولی خوشحالم که اون قدر شجاع بودم و هستم که وارد میدون بشم....
آخرش هر اتفاقی ممکنه بیفته.....ولی من بهش فکر نمیکنم.یعنی زور میزنم که فکر نکم.
امیدوارم که بشه.....
امیدوارم بتونم برگردم بیمارستان.....
امیدوارم رزیدنت بشم.....
امیدوارم از این جنگ زنده بیرون بیام.
ودر آخر امیدوارم که شما هم توی تمام جنگ هاتون پیروز باشین و جون سالم به در ببرین.
ارادتمند همگی:نگار
پیوست:به دلایل بالا نمیتونم زیاد بیام و بنویسم.شرمنده....بعد از امتحان جبران میکنم.باشه؟