خوب من بلاخره از سفر برگشتم.
با دوستم رفته بودیم خوابگاه خواهرش تو شمال.
نمیتونم بگم که چه قدر فوق العاده بود.هر مدل کاری که میشد انجام داد ،ما انجام دادیم.
روز اول رفتیم خونه ی یکی از دوستای متاهل دوستم و فیلم دیدیم و قبلش هم با ماشین چرخیدیم و اهنگ و دسته جمعی جیغ و داد کردن و خندیدن و تو سر و کله ی هم زدن و خلاصه کیف دنیا رو بردیم.
صبحش هم صبحانه ی توپپپپپپپپپ.جاتون خالی شدید.
روز بعد رفتیم ابشار زیارت.خیلی قشنگ بود.بگذریم که من کوهنوردیم اصلا خوب نیست.ولی بقیه ،بیچاره ها من رو هم جمع و جور کردن.
حالا فکر کن یکی از بچه ها هم چادر سرش بود هم سبد پیک نیک داشت هم داشت به یکی دیگه کمک میکرد که نیفته.اون وقت من یه سوزن هم دستم نبود و روسریم قربونش برم یا تو چشمم بود یا رو شونم،همش هم در حال سکندری خوردن بودم و 2 نفر مراقب بودن نیفتم!!!!!!
این ها رو گفتم که ملت جان پارس مدیکی در جریان باشین اگه رفتیم دسته جمعی شمال،تو مکان های صعب العبور مجبورین هوام رو داشته باشین!!!!
بله دیگه از اون جا رفتیم یه برنامه ی مفرح تو هوای ازاد گذاشته بودن،نشستیم و بد نبود.
شو من باحالی داشتن و کلی خندیدیم.
یه روز رفتیم بندر ترکمن کنار دریاش که طوفانی بود و نشد بریم دریا که من بسی خوشحالم که نقشه ی ناجوانمردانه ی دوستم مبنی بر شوت کردن من در دریا به ثمر ننشست.البته دوست نازنینم فرمودن که بعدا تلافی میفرمایند ولی زهی خیال باطل!!!!
یه شب هم جمعی اشپزی کردیم که من عاشق این کارم.جوجه اماده کردیم و فرداش رفتیم پیک نیک تو جنگل و ابشار کبودوال رو هم مشاهده نمودیم.تو جنگل برای یکی از بچه ها تولد سورپرایزی گرفتیم که خیلی با حال بود.بعد جوحه ها رو زدیم تو رگ و من تا مرز انفجار خوردم.
بعد پانتومیم بازی کردیم که 2 گروه 7-8 تایی شدیم و باید با پانتومیم به اعضای گروهمون میفهموندیم که گروه مقابل چی انتخاب کرده که کلی خندیدیم.
فرداش تو خوابگاه برای یکی دیگه از بچه ها جشن تولد باز هم سورپرایزی گرفتیم که این قده خوش گذشت که نگو فقط حیف فصل امتحان ها بود و بچه ها زودی رفتن سر درسشون.
در تمام بیرون رفتن ها هم برنامه ی اهنگ تو ماشین و در موارد لزوم جیغ و داد و خنده وتفریح به راه بود.
شب ها هم میرفتیم تو محوطه ی خوابگاه و بدون روسری و با لباس راحتی تو هوای ازاد در حالی که باد می پیچید لای موهامون و باهاش بازی میکرد،قدم میزدیم و مینشستیم تو چمن و بستنی و هندونه و خلاصه صفا سیتی.
یه عالمه عکس گرفتیم.چند تا از عکس ها رو هر وقت اومد دستم ،این جا میذارم.
نمیدونم خوشبختی از این بیشتر هم میشه یا نه ولی برای من همین قدر کاملا کافی بود.خدایا شکرت.
پیوست:ممنون دوستم.
نگار