بعضی وقت ها تو زندگی هر آدمی ممکنه فرصت هایی پیش بیاد که زیبا نیستند.
در واقع فرصت نیستند.
یه جور وسوسه اند.
و این وسوسه ها وقتی قویتر میشوند که شما میدونین اون اتفاق در هر صورت میفته.چه شما در اون دخیل باشین،چه نباشین.
یه مثال میزنم:شما یه چک پول میبینین که روی زمین افتاده و مال شما نیست.
و خوب راهی هم نیست که بتونین صاحبش رو پیدا کنین.فرض کنین خیریه ای هم نیست که پول رو بدین به اون ها.
خوب اگه شما برش ندارین،یه نفر دیگه برش میداره و ازش استفاده میکنه.حروم میشه نه؟
من میگم درسته که قراره 100 درصد توسط یه نفر غیر از صاحبش مصرف شه،ولی اون یه نفر شما نباشین.اون پول مال شما نیست.خرج کردنش توسط شما کار درستی نیست.اگه خرجش کنین،روی روحتون خط خطی کردین.
از این دست وسوسه های بد تو زندگی امروزه زیادند.
ما فرصت پیدا میکنیم که بد باشیم.
گاهی این فرصت رو داریم که خیلی خیلی خیلی بد باشیم.
گاهی خوب بودنمون کاری رو درست نمیکنه چون به هر حال اون بدی اتفاق خواهد افتاد.
ولی من میگم بذارین اگه قراره اون بدی اتفاق بیفته و قابل پیشگیری نیست،عاملش نباشین،حتی اگه بی اندازه به نفعتون باشه.
شاید اون موقع سخت باشه ولی بعد از تموم شدن قضیه،احساسی به آدم دست میده که من بهش میگم رستگاری و این احساس اون قدر قشنگه که باعث میشه از شدت خوشحالی در حالی که دارین لبخند میزنین،تا خود خونه بدوین چرا که احساس میکنین آزادین.آزادِ آزادِ آزاد.....
ارادتمند
"نگار"