رفتن...
|
|
این روزها داستان پستچی چیستا یثربی رو توی تلگرام میخونم......
واقعا زیباست......
و امروز از کانالی غیر از خودت فهمیدم که تصمیم به خروج از کشور داری...
تمام روز گریه کردم.....
ودر تمام اون لحظات با خودم فکر میکردم چیستا چجوری3سال دووم اورد و تو رو ندید.....
چه جوری من دووم بیارم و تو نباشی؟
حالا که اصلا من برات مهم نیستم نمیدونم زنده میمونم یا نه.
خدا رو شکر....اگه برات مهم بودم و این عشق2طرفه بود چی میشد......
|
یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:, |
|
|
|
برد
|
|
امسال سال اخر رزیدنتی منه....
سالی که باید امتحان برد بدیم.
سخت ترین امتحان تمام زندگیمون(البته درسی رو عرض میکنم)
زمان بسیار اندک و حجم عظیم درس ها وقتی برای هیچ کار دیگه ای نمیذاره....
و من نمیدونم کجای روز باید به تو فکر کنم.....
کجاباید اهنگ غمگین بذارم و گریه کنم....
کجا باید عکس هات رو تماشا کنم.....
وقت برای تو کجا بایدبذارم.....
سخته....خیلی سختتت....
اما 1چیز کارمو راحتتر میکنه.....
اینکه تو یادم نیستی و برات وجود ندارم.....
این قضیه بهم کمک میکنه وسط امتحان برد کمرنگت کنم.....
ممنون عزیزم..... |
شنبه 2 آبان 1394برچسب:, |
|
|
|