شب قشنگ من
|
|
خستگی ناشی از کشیک قبلی......
اضطراب شروع کشیک بعدی.....
ترس رسیدن تاریخ امتحان در حالی که اماده نیستی براش....
ناامیدی از شنیدن پشت پرده های بخشت.....
تیبیا و فیبولایی(استخوان های ساق پا) که 2 طرفه دردناک هستن و نمیدونی وزن پات رو تو کشیک فردا باید روی کدوم یکیش بندازی....
فکر اینکه فردا باید ساعت4.30 صبح بیدار بشی....
همگی و همگی ......
با 1 شب بیرون رفتن با دوستات و اهنگ های 6*8گوش دادن و باهاشون بلند بلند خوندن.....
یه جورایی راحت تر تحمل میشه.
به روحتون غذا بدین.
پیوست:شمایی که داری تو دلت میگی اینم شد غذای روح و ابروهات بالا میره:عزیزم هرکی از 1 مدل غذا خوشش میاد.همه نباید 1جور غذا بخورن
ارادتمند همگی نگار
|
یک شنبه 22 دی 1392برچسب:, |
|
|
|
دهه جدید
|
|
و امروز 5 دی ماه1392.....من.......
.
.
.
30 ساله شدم.......
پیوست:اگه قراتر باشه یه انشا راجع به روز تولدتون بنویسین چی میگین؟؟؟
من اینو میگم:
ساعت1 راه میفتم سمت بیمارستان و از ساعت 3 تا 10-11 شب با مریضهای تصادفی و غیره سرو کله میزنم.
وقت جواب دادن به موبایلم رو ندارم.
وقتی زنگ میزنه،اسم رو نگاه میکنم.اگه صمیمی باشه که کلا برنمیدارم و اگه دورتر باشه،برمیدارم و تند تند طوری صحبت میکنم که بیچاره میفهمه باید قطع کنه.
و واضحا اس ام اس های تبریکم رو هم نمیتونم جواب بدم.
ساعت 10 شب جسدم رو میرسونم پاویون و جواب اس ام اس ها رو میدم و برای کسایی که گوشی رو برنداشتم هم اس ام اس میزنم و قربون صدقشون میرم که ببخشین نمیشد جواب بدم.
بعد هم بیهوش میشم تا فردا صبح دوباره بیدار بشم و عصر برم کشیک بدم...
این بود انشای من.
ارادتمند همگی:دکتر نگار |
پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:, |
|
|
|
اورژانس
|
|
امروز با سال بالایی ام راجع به مسایل توی بخش حرف زدیم.
تازه فهمیدم از هیچی خبر ندارم.
و فهمیدم خیلی باید مراقب باشم.
نمیگم جای خطرناکیه ولی بهشتی که من فکر میکردم هم نیست.
خیلی وقت ها مسایل در واقع نوک قطعه یخی هستن....بقیه ماجرا به شدت زیر ابه و ما نمیدونیم.....
وای به روزی که پرده های پشت خیلی مسایل بیفته........
خدایا خودت همگیمون رو حفظ کن......
پیوست:من کلا در مورد کارم خیلی حساسم.زندگی برام ریلکسه و سخت نمیگیرم ولی مسایل کاری برام فوق العاده مهمه.
تو اورژانس بهم میگن اسفند رو اتیش بس که به قول بچه ها وول میخورم.
همگروهی هام 2 تا ادم اروم هستن و همیشه با ارامش کار میکنن.
دلم میخواست میشد ادمها رو مخلوط کرد.....من 1 کم ارووم میگرفتم و اونها هم کمی حرص میخوردن.....
نگار |
دو شنبه 2 دی 1392برچسب:, |
|
|
|