ایمان.....
|
|
اینجا تهران.
نور رفت و ابر بود.
دروغ است.
صدای غرش بود و چک چک.
باور نداشتم.
بوی خاک نم خورده....
باور نکردم.
ومنِ بی ایمان دستم را رها کردم زیر قطراتش.
لمسش کردم...
واقعیت داشت.
باران بود!!!
ایمان آوردم....
پیوست:شاعر نیستم و شاعری نمیدانم.فقط حقیقت را همان طور که هست خط به خط نوشتم .همین.
شاید شبیه شعر باشه....شاید...... 
"نگار"
نظرات شما عزیزان:
جليل شعاع 
ساعت8:15---2 تير 1391
نگار من هنوز هم نمي دونم شما كدوم يكي از اينترن هام بودين؟ پاسخ:خوب من فروردین و اردیبهشت 89 تو بیمارستان رسول اینترن جراحی شما بودم.عینک داشتم.موهام تو بود.همیشه هم با دوستم باهم میچرخیدیم.این ها کمکی کرد؟
مینو 
ساعت13:09---31 خرداد 1391
نگار چه جوری برا وبلاگت پیوند درست کردی؟؟ منم میخام پارس مدیک رو بزارم تو پیوندولی چه جوری؟ممنون پاسخ:در قسمت مدیریت وبلاگت قسمت پیوندها میتونی ادرس وبلاگهایی رو که دوست داری بذاری
یلدا 
ساعت11:47---31 خرداد 1391
سلام خانم دکتر.
احساستونو خیلی زیبا بیان کردین. پاسخ:ممنون
سوگل 
ساعت1:22---31 خرداد 1391
شاعر باشین یا نباشین ، زیاد مهم نیست ، قشنگ بود شعرتون ! پاسخ:ممنون
دختر اریایی 
ساعت22:54---30 خرداد 1391
زیبا بود خانوم دکتر پاسخ:ممنون
حمیدرضا 
ساعت21:33---30 خرداد 1391
خیلی خیلی قشنگ احساستون رو گفتین خانم دکتر
تبریک به این دل پاکتون
واقعا این حس امروزتون رو منم لمس کردم
بازم ممنون از قلم زیباتون پاسخ:خوشحالم که خوشتون اومده....
|
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, |
|
|
|